دوباره از کتاب بیرون بیاییم. آدمی را تصور کنید که چندین کسب و کار، شرکت، خانه و کاشانه و ماشینهایی دارد که حتی در آرزوهای خیلی از ما هم جا نمیشود. اما خبر میرسد که در اثر افسردگی خودکشی کرده است.عصر ایران ؛ علی ارسطوئی* – قصهی شرکت «پاتاگونیا» در این کتاب، منظور نویسنده از افقی که ترسیم کرده است را بهتر نشان میدهد. پاتاگونیا، در مورد ژاکت ورزشی تولید شدهی خودش، به مشتریان گفته بود: «این ژاگت را نخرید!»
در این بیانیهی تبلیغی یا شاید تخریبی اشاره شده است که برای تولید همین یک ژاکت، 135 لیتر آب مصرف شده و برای حمل و نقلش، 9 کیلو دی اکسید کربن در طبیعت به جا گذاشته است. آنها به همین حرف اکتفا نکردند و در ادامه نوشته بودند: «اگر چیزی را نیاز ندارید، نخرید» همهی این حرفها را تولید کننده گفته است و نه فعالان محیط زیست.
این جملات کمک میکنند تا بفهمیم نویسنده چه میخواهد بگوید. مخصوصا آنجایی که از قول ایوان شوینارد، بنیانگذارِ پوشاگ ورزشی پاتاگونیا در مورد این تبلیغ مینویسد: «این کار را از سر عذاب وجدان انجام دادیم. همهی ما میدانیم که باید کمتر مصرف کنیم»
پاتاگونیا یک بازیگر خوب در بازی نامحدود است. یک بازی جذاب که تمامی ندارد و در آن هیچکس برنده یا بازنده نخواهد بود.
برای آنکه دریافت بیشتری از کتاب بازی نامحدود و تضاد آن با بازی محدود داشته باشیم، بهتر است به محیط پیرامون، نگاه دقیقتری کنیم. مثلاً از خودمان بپرسیم برای همین دستمال کاغذی معمولی چقدر آب مصرف شده است؟ یا برای اینکه دستگاه تصفیهی هوا را روشن کنیم چقدر برق مصرف میشود و آن برق برای تولیدش چقدر هوا را آلوده کرده؟! موبایلهای زیبای ما، ساعتهایی که دوستشان داریم و تمام آنچه زندگی عصر امروز را برای ما راحت کردهاند، برای تولیدشان چه چیزهایی نابود شده؟
شما را بیشتر از این ناراحت نکنم سراغ کتاب بازی نامحدود نوشتهی سایمون سینک بروم. کتابی که برای تولیدش انرژی مصرف کردهاند، برای چاپش محیط زیست آلوده و خودش اسیر تناقضی آشکار شده است!
اما چارهای نیست. حتی زمانی که دارم این کلمات را دربارهی این کتاب مینویسم، نیروگاهی دارد مازوت میسوزاند و به من برق میدهد تا چراغ اتاق و کامپیوترم روشن باشد. شاید انسان هزارهی سوم را باید انسان تناقضات بیشمار نامگذاری کنیم!
سایمون سینک در این کتاب فقط به دنبال این مرثیهها نبوده و نیست. اتفاقا میخواهد با این رویکرد، تعریف جدیدی از کسب و کار ارائه بدهد. او میخواهد بگوید اینقدر دنبال برنده شدن و قهرمانی نباشید. برنده شدن و قهرمانی، حتی اگر تقلبی نباشد، آنی نیست که در آنیم!
آغاز کتاب با گزارشی دردناک از جنگ ویتنام شروع میشود. جایی که طی ده سال حضور آمریکاییها در ویتنام، سه میلیون نفر جان خود را از دست دادند! ارتش آمریکا در اکثر نبردها پیروز میدان بود، اما در نهایت بازندهی این جنگ تلقی شد!
دوباره از کتاب بیرون بیاییم. آدمی را تصور کنید که چندین کسب و کار، شرکت، خانه و کاشانه و ماشینهایی دارد که حتی در آرزوهای خیلی از ما هم جا نمیشود. اما خبر میرسد که در اثر افسردگی خودکشی کرده است.
یا یک تیم ورزشی را در نظر بگیرید که قدرت بلامنازع آن رشته در کشو خودشان هستند و هیچ باشگاهی – به هردلیلی- یارای مقابله با آنها را ندارد و آنها یک یا چند دهه، همهی جامها را از آن خود میکنند. اما یک مسئله وجود دارد: هیچ وقت حال هوادارانشان خوب نیست! در شادی کردنهای آنها همه چیز هست به غیر از شادی. خشم، نفرتپراکنی، طعنه و تحقیر رقبا حتی اگر آن رقیب دوست و همسایه و فامیل باشد، از شادمانی بیشتر خود را نشان میدهد. چرا؟
چون همهی آنها اسیر بازی محدود شدهاند. بازی محدود یکجا تمام میشود. حتی اگر آن تیم ورزشی متهم به تبانی با داور نبوده باشد، و قهرمانیاش ناپاک نباشد بازهم در یک بازی محدود گرفتار شده. یک بازی در یک گسترهی کوتاه بدون چشم انداز وسیع که در دقیقهی پایانی دارو سوت پایانش را زده است.
بازی نامحدود، همان بازی سخت و دشواری است که سایمون سینک در این کتاب آغاز کرده اما تلاش او این است که هیچگاه تمام نشود. گزارههایی در این کتاب وجود دارد که آنها را بازخوانی میکنیم:
«بازیهای نامحدود، افقهای زمانی نامحدود دارند و در عمل، چون هیچ خط پایانی در کار نیست، چیزی با عنوان «پیروزی» نداریم. هدف اصلی در بازی نامحدود این است که به بازی ادامه دهیم و پی بازی را بگیریم… برای نمونه در ازدواج یا دوستی، چیزی به نام اول شدن وجود ندارد. شاید مدرسه رفتن بازی محدود باشد ولی چیزی به نام پیروزی در تحصلات نداریم… هیچ اهمیتی ندارد که چقدر در زندگی موفقیم، چون وقتی این دنیا را ترک میکنیم، هیچکداممان را پیروز تلقی نمیکنند.»
این نقل قولها از کتاب نشان میدهد در بازی نامحدود چیزی تمام نمیشود و به کسی جامی نمیدهند. مسیر تمام نمیشود تا لذت ببریم! بلکه در مسیری بیپایان باید از آن لذت ببریم. خیلی شاعرانه شد نه؟! من هم وقتی کتاب را میخواندم همین حس را داشتم. اما وقتی بیشتر میخوانیم میفهمیم، شاعرانهای در کار نیست.
سایمون سینک در جایی از کتابش میگوید: در یک نشست آموزشی در مایکروسافت و نشست دیگری در اپل شرکت داشته است. ارائه دهندگان در نشست مایکروسافت بیشتر به دنبال شکست دادن رقیبشان، یعنی اپل بودهاند و بیشتر حرفشان در این باره بوده است.
اما مفاهیم مطرح شده در نشست اپل، در این فضا بوده که: اپل چگونه در تلاش است تا به معلمان و دانشآموزان در امر یادگیری کمک کند.
در حالیکه مایکروسافتیها به دنبال شکست اپل در اقیانوس سرخ بودند، اپلیها در اقیانوس آبی، به دنبال پیشرد اهدافشان میگشتند.
تصور کنید مدتی در یک شرکت مشغول به کار بودهاید. اما حالا به خاطر شرایط شغلی بهتر، راهی سازمان دیگری هستید. در کمال احترام با شرکت قبلی خداحافظی میکنید و سراغ تجربهی جدیدی میروید.
یک روز که سخت مشغول کار هستید از شرکت قبلی به شما زنگ میزنند و بابت پرونده یا پروژهای که قبلا روی آن کار میکردید، سوالی میپرسند. شما هم با کمال میل به آنها کمک میکنید، حتی بدون چشم داشت وقت میگذارید تا چالش آنها را حل کنید. این در حالی است که شما دیگر کارمند آنها نیستید و مسئولیتی هم در قبالشان ندارید. اما چیزی که وادارتان میکند تا آن اقدامات کمک کننده را بدون چشمداشت انجام دهید، فقط اخلاقگرییِ شما نیست.
قصه این است که رهبر آن سازمان ، بازی نامحدود را سرلوحهی کار خود قرار داده. او با این هدف کار میکند که مطمئن شود، کارکنان و مشتریان و سهامداران (هر سه گروه) همیشه انگیزه لازم برای کمک کردن به آن سازمان را داشتته باشند. کارکنان چنین مجموعهای حتی موقع خداحافظی، برای آن آرزوی موفقیت میکنند.
رهبران با تفکر نامحدود اما، به فکر برنده شدن در مقاطع مختلف و بازنده شدن دیگران هستند. آنها هر هدف و برنامهای را با هدف پیروزی در ذهن ترسیم میکنند. در بازی بازی محدود، همیشه باید یک بازنده وجود داشته باشد اما در تفکر نامحدود، مفهوم برد و باخت معنا ندارد.
مثلاً انگیزهی کارکنان شرکت لِگو این نبوده است که اسباببازی بسازند و پول دربیاورند. در این صورت هر لحظه ممکن بود بازی را ببازند. آنها میخواستند «همواره اسباببازیهایی بسازند که تجربهای نوآورانه را در اختیار بچهها قرار دهد و هرسال محصولاتشان به دست بچههای بیشتری برسد»
«هر بار شرکتی را با ادعای بهترین و نفر اول بودن میبینم، همیشه دوست دارم در کارشان ریز شوم تا ببینم براساس چه معیارهای گزینشی چنین ادعایی را مطرح میکنند. برای نمونه، بریتیش ایرویز سالیان متمادی در تبلیغاتش ادعا میکرد که «پرطرفدارترین خط هوایی دنیا» است. شرکت هواپیمایی ویرجین آتلانتیک نزد سازمان استاندارد تبلیغات بریتانیا شکایت کرد که براساس نظرسنجیهای اخیر از مسافران، چنین ادعایی درست نیست. ولی این سازمان شکایت ویرجین آتلانتیک را رد کرد چون بریتیش ایرویز نسبت به دیگر شرکتهای هواپیمایی مسافران بینالمللی بیشتری را جابهجا میکرد. واژهٔ «پرطرفدارترین»، آنگونه که آنها در تبلیغاتشان استفاده کرده بودند به این معنا بود که گسترهٔ عملیاتی این خط هوایی بیشتر است نه اینکه لزوماً انتخاب اول مسافران باشد.»
نویسنده با ارائهی مقایسهای از وضعیت شرکتها در دههی 50 میلادی و شرکتهای امروز میگوید، عمر مفید آنها در گذشته بیشتر از 60 سال بوده اما حالا، به عدد 20 رسیدهاند. و این سوال را مطرح میکند که چرا چنین چیزی اتفاق افتاده؟
گرچه خیلیها ادعا دارند که «فناوری اخلالگر» متهم اصلی است اما سایمون سینک فناوری را دلیل ورشکستگی نمیداند. او در این کتابش میگوید که شکست کسب و کارها در نتیجهی کوتهنگری ذاتی نزد رهبرانی است که با طرز فکر محدود، بازی میکنند.
نویسنده سپس انگشت اتهام را به سوی میلتون فریدمن، برنده جایزه نوبل اقتصاد میبرد. کسی که معتقد بوده که مدیر کسب و کار فقط باید به سود و منافع سهامدار و ثروت آفرینی فکر کند. این نگاه در بازی نامحدود وارد نمیشود و فقط محدود به منافعی است که مشتریان و کارکنان در آن هیچ سهمی ندارند.
دستاورد در بازی محدود، کلیدواژهی جذابی است. به دست آوردن چیزی که دیگران حسرت آن را دارند. این مقدمهی یک زوال اخلاقی است مخصوصاً اگر دستاورد به هرقیمتی به دست آمده باشد.
نویسنده معتقد است کسب و کارها و سازمانها و کلا هر فضایی که در آن استراتژی بازی محدود در نظر گرفته شده باشد، بسترهای لازم برای زوال اخلاقی در آنجا فراهم است. اختلاس، رشوه، تقلب، تبانی و کلیدواژههایی از این دست در جایی مطرح میشود همه چیز محدود به پیروزی باشد.
گرچه این کتاب برای کسب و کارها نگاشته شده اما قابل تعمیم به زوایای دیگر زندگی نیز هست. به طور مثال ما با بچههایی مواجهیم که علیرغم رفاه و امکانات خانوادگی خوب، در حال حرص خوردن و طمعورزی ناتمام هستند. پوست کنار ناخن خود را جوری میجوند که انگار ده چک برگشتی دارند یا آنکه در بورس، ضرر شدیدی کردهاند. اما آنها ده سال بیشتر ندارند! پدران آنها بهشان یاد دادهاند که فقط باید برنده باشی. مهم نیست از چه مسیری و اهمیتی ندارد که چگونه! فقط برنده باش.
بازگرداندن چنین نسلی به مفاهیم اخلاقی و مسئولیتهای اجتماعی بسیار سخت است. اما پیش از آن لازم است نسلی که هنوز وظیفهی تربیت نسل را به عهده دارد، از بازی محدود خارج و وارد بازی نامحدود شود.
برای ارائهی نقل قولهای مستقیم، از ترجمهی علیرضا خاکساران و انتشارات آموخته در کتابخوان طاقچه استفاده شده است._________________*فعال در زمینهی بازاریابی محتوایی.