سیاستهای اجرا شده در شهر تاثیر مسقیم بر فرهنگ دارد. تغییر کارکرد و قالب محیط، تغییرات گسترده و یکسانسازی پیکر شهرها بدون توجه به فرهنگ و تاریخ آن، همچنین عدم توجه به تنوع فرهنگی موجود در هر شهر، تاثیرات مهمی را در رفتار اجتماعی و ساختار فرهنگی گذاشته است. در این گزارش سه محور مبتنی بر لزوم تعامل فرهنگ و سیاستگذاری توسعه شهری مورد توجه قرار گرفته و در ادامه با روحاله نصرتی، انسانشناس و استادیار دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران در این باب گفتوگو شده است.به گزارش ایسنا؛ سیاستگذاری توسعه شهری در ایران با بیتوجهی به کثرت فرهنگی، عوامل موثر بر رفتار اجتماعی و ساختار فرهنگی شهر باعث شده است که نگرشهای گوناگون حاکم بر فرهنگ در مقابل اثرات این سیاستگذاریها واکنش نشان دهد. حتی در مواردی برخوردهای اجتماعی و ناهنجاریهایی مشاهده میشود و بهنظر میرسد نوعی گرایش به تخریب فرهنگ بومی شکل گرفته است. در اینجا پرسشهایی به ذهن متبادر میشود، مثلا آیا سیاستگذاران با مردم و فرهنگ حاکم در شهر در تعامل هستند؟
در فرآیند سیاستگذاری شهری چه میزان به کثرت فرهنگی توجه میشود؟
چگونه سیاستگذاریهای توسعه بدون توجه به فرهنگ، جامعه شهری را به سمت ضعف و سردرگمی هویتی سوق میدهد؟
تغییر محیط، تغییر فرهنگ
در مواجهه اولیه با شهر، نخستین نشانه فرهنگ و سیاستگذاری حاکم بر آن، معماری و ظاهر شهر است. باید توجه داشت محیط و فرهنگ تاثیرات متقابل دارند. هر گونه ناسازگاری بین سیاستهای اجرا شده در شهر و فرهنگ به طور مستقیم بر فرهنگ مردم تاثیرگذار است. سیاستهای شهری اجرا شده و پیامدهای عدم تعامل با مردم در شهر را میتوان مشاهده کرد.
نمونه این ناسازگاری را میتوان در تغییر طرح میدان ولیعصر تهران دید که به عنوان یکی از میادین مهم شهر تهران با هدف توزیع فضا بین پیادهرو و سوارهرو انجام شده است. خیابان ولیعصر از میدان راهآهن شروع و در میدان تجریش به پایان میرسد. این خیابان طبقات اجتماعی مختلف را به هم پیوند داده است. در معماری این میدان، رفتوآمد عابران پیاده به زیر زمین منتقل شده است و میدان بیشتر سوارهرو است، که این طرح، خیابان و اطراف میدان را خالی از مردم میکند. در گذشته این میدان محل تجمع مردم در محیطی پویا بود و تاثیرات متقابلی را بر اقتصاد آن محله داشت.
در طرح دیگری نیز در بابل، سینماهای تاریخی شهر به جهت ساخت یکمجتمع تجاری، تخریب شدند. اولین سینمای بابل در سال ۱۳۰۷ در میدان هفده شهریور ساخته شد و آن میدان را به مرکز فرهنگی شهر مبدل ساخته بود که با تخریب آن، کارکرد فرهنگی و هویتی این میدان نیز در شهر تغییر یافت.
تغییر و یکسانسازی بافت شهرها
بافت شهر را نمای خانهها، مساجد، فروشگاهها و مالها، میادین اصلی شهر و… تشکیل میدهد. امروز اصفهان، شیراز، یزد، رشت و… با یکدیگر چه تفاوتی دارند؟ آیا نمای رومی یا سنگی خانهها و ساخت مالها در اصفهان با تهران تفاوتی دارد؟ شاید قبل از ورود به هر شهر با توجه به تاریخ و فرهنگ آن شهر، تصورات خاصی از شکل یکشهر در ذهن وجود داشته باشد، اما زمان ورود به آن شهر به غیر از بافت تاریخی شهر، دیگر خیابانها، ساختمانها و… تفاوتی با جاهای دیگر نداشته باشند. شهرهای امروز با تغییرات فرهنگی بارزی مواجه هستند و این تغییرات وابسته به عوامل متعددی است. بافت شهر اعم از ساختار و ظاهر آن بر رفتار مردم تاثیرگذار است. ساختار امروز شهرها با آنچه در فرهنگ گذشته ایران وجود داشته است، تفاوتهای بسیاری دارد و این تفاوتها آثار گستردهای بر رفتار اجتماعی و فرهنگی جامعه داشته است. این تاثیرات را میتوان بر سبک زندگی، رسوم، زبان و… مشاهده کرد. تغییر در ارزشها، اعتقادات، جهانبینی و نیز بروز مشکلاتی اعم از بیگانگی افراد نسبت به یکدیگر در یکمحله یا شهر، گسستگی اجتماعی، ناهنجاریهای رفتاری، مصرفگرایی و… نشان میدهد بافت شهر به عنوان عامل موثر برا فرهنگ باید مهم شمرده شود.
شهر بدون تنوع فرهنگی
کلانشهرها، شهرهایی مهاجر پذیر با بافتهای فرهنگی متعدد است. نتایج اجرای سیاستها در کلانشهرها نشان میدهد مسئله کثرت فرهنگی آنچنان که باید مورد توجه سیاستگذاران حوزه شهری قرار نگرفته است. در سیاستها، موارد مربوط به فرهنگ یا به طورکل لحاظ نشده یا به صورت یکسانسازی شده مورد بررسی قرار گرفته است و در نتیجه، اجرای این سیاستها در کوتاه مدت و بلند مدت، منجر ایجاد برخورد و بحرانهای اجتماعی و حتی حذف تنوعهای فرهنگی شده است.
در اجرای سیاستهای حملونقل شهری در کلانشهر به ویژه مترو، میتوان یکسان انگاری فرهنگها و عدم توجه به کثرت فرهنگی را در سیاستگذاریهای شهری مشاهده کرد. در مترو در بسیاری از موارد مردم در موقعیتهای ناراحتکننده در انتظار رسیدن به مقصد هستند. عموما جمعیت مترو زیاد و فاصلهها بسیار کم است اما افراد به طور محدودی سعی میکنند فضایی شخصی در اطراف خود ایجاد کنند و دیگران نیز میکوشند وارد این فضا نشوند که اغلب کوششی بیثمر است. این تفاوت فضا برای هر فرد به منشا اجتماعی و فرهنگی او باز میگردد. مردمی که از شهری با جمعیت بالا آمدهاند، میتوانند فضای اجتماعی کمتری را بپذیرند اما مردمی که از روستاها و بخشهای کمجمعیت آمدهاند این فرهنگ برایشان بسیار غریبهتر است.
شهری با محوریت فرهنگ
روحاله نصرتی، انسانشناس و استادیار دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران به جهت تکمیل ابعاد تخصصی محورهای بیان شده، در گفتوگو با ایسنا به تبیین رابطه متقابل فرهنگ و سیاستگذاری شهری پرداخت. دو سوال مهم از ایشان پرسیده شد، اول آنکه «توجه به فرهنگ در سیاستگذاری شهری چه اهمیتی دارد؟» و دوم آنکه « چگونه سیاستگذاریهای توسعه شهری بدون توجه به فرهنگ، جامعه شهری را به سمت ضعف و سردرگمی هویتی سوق میدهد؟».
ایشان در گفتوگو با ایسنا درباره ارتباط و میزان اهمیت توجه به فرهنگ در سیاستگذاری شهری، گفت:« فرهنگ یکی از اجزا مهم تشکیل دهنده یک نظام اجتماعی است که در کنار عناصر دیگر از جمله اقتصاد و سیاست برای بقا نظام اجتماعی دارای اهمیت است. اگر شهر را هم به عنوان یک نظام اجتماعی در نظر بگیریم، طبیعتا فرهنگ یکی از عناصر مهم این نظام اجتماعی است. بدین ترتیب در ارتباط با سیاستگذاری در حوزه شهر، نمیتوان این بخش را نادیده گرفت. هر چند که عنصر فرهنگ برای سالیان سال تحت سلطه گفتمان اقتصاد محور و سیاست محور بوده و نسبت به سایر حوزهها به ویژه اقتصاد کمتر مورد توجه واقع شده و یا اینکه به عنوان موضوع زینتی و زیباییشناختی به آن نگاه شده است.
در سطح جهانی تا اواسط دهه ۱۹۷۰ که توسعه بر مبنای خاستگاههای اقتصادی آن تعریف میشد که هدف آن عمدتا بالابردن رشد اقتصادی و تکنولوژیک، ترغیب افراد به کار و فعالیت بدون توجه به زمینههای فرهنگی بوده است. سیاستگذاری شهری هم با محوریت مدل اقتصاد محور طراحی و اعمال میشد. سپس با ظهور اندیشههای جدید از جمله در موضوع اقتصاد سیاسی شهری و از جانب افرادی چون دیوید هاروی شهرنشینی و سیاستهای شهری در ارتباط با الگوی عمده تغییر سیاسی و اقتصادی مورد تحلیل و نقد قرار گرفت.
با پیدایش چرخش فرهنگی و شکلگیری اندیشه های پسامدرن حرکت از مفاهیم اقتصادی به فرهنگی اتفاق افتاد، بنابراین در تحلیل شهر مفاهیم فرهنگی چون ایدئولوژی، سوژه، مقاومت، نشانه، ذائقه، نماد مورد تاکید قرار گرفتند. در چارچوب چنین تغییری، شهر صرفا نه به عنوان مکانی برای تولید، بلکه به مثابه جایگاهی برای مصرف نیز تعریف شد. براساس این تغییر پارادایمی، جهتگیری سیاستگذاری شهری به این سمت نیست که شهر را صرفا به عنوان فضایی برای کار و به تبع آن رشد اقتصادی با مختصات قالبی مدرن دارای کارکرد اقتصادی و در یک کلام محل انباشت سرمایه اقتصادی ببیند و سرزندگی شهری را فقط در معیارهای بیولوژیکی و اکولوژیکی تعریف کند. سیاستگذاری شهری با محوریت فرهنگ، شهر را به عنوان فضایی برای زندگی معنابخش و هویت بخش، فضایی برای بروز و ظهور استعداد و خلاقیت فرهنگی، عرصه ای برای خلق هویت های متمایز فرهنگی، امکانی برای انباشت سرمایه فرهنگی، بستری جهت دسترسی عادلانه شهروندان به امکانات و فضاهای فرهنگی، فراغتی، تفریحی و فضایی برای شکل دادن به هویت شهر و شهروندی تعریف میکند.»
ایشان با بیان اینکه امروزه توجه به فرهنگ در حوزه سیاستگذاری شهری براساس شاخصهای عینی و انضمامی قابل رصد میشود، افزود:« از جمله این شاخصها میتوان به میزان نشاط فرهنگی در شهر براساس میزان حضور مردم در فضاهای شهری و بهرهمندی از امکانات و فضاهای فرهنگی از جمله سالنهای موسیقی، تئاتر، سینما، موزهها، اماکن گردشگری و اماکن مذهبی اشاره کرد. شاخص توجه به پتانسیل و ظرفیت فرهنگ در ایجاد مشاغل فرهنگی با عنوان اقتصاد خلاق که براساس تعداد مشاغل هنری، فرهنگی قابلیت سنجش دارد. شاخص هویت و تشخص شهری بر اساس قدرت معناسازی و هویت بخشی شهر تعریف میشود و در ادامه شاخص شرایط رشد فرآیندهای فرهنگی و خلاقانه اشاره کرد.»
شهرسازی بولدوزری
انسانشناس و استادیار دانشکده دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران، در پاسخ به این سوال که چگونه سیاستگذاریهای توسعه شهری بدون توجه به فرهنگ، جامعه شهری را به سمت ضعف و سردرگمی هویتی سوق میدهد؟، بیان کرد:« برای پاسخ به این سوال باید گفت چه عناصری در شهر، به شهر هویت میبخشند. عناصر هویت بخش شهری دارای دو وجه شکلی و وجه انسانی و معنایی با تاکید بر مقولاتی چون تاریخ و فرهنگ است. بنابراین اگر سیاستگذاری توسعه شهری بدون توجه به عناصر هویتساز صورت پذیرد، نتیجه آن جامعه شهری بدون هویت خواهد بود. شکلگیری جامعه شهری بدون هویت نتیجه سیاستهای شهری و شهرسازی اصطلاحا بولدوزری بوده است که براساس رویکردی کاملا نوگرایانه بدون توجه به ابعاد انسانی اتخاذ میشود.
این موضوعی است که در دیدگاه متفکرانی از جمله مامفورد و لینچ هم بدان اشاره شده است. مامفورد با برجسته کردن هویت شهری در شهرسازی مدرن معتقد است نوسازی شهری عصرحاضر از نظر معماری و اجتماعی فاقد شخصیت است. از نظر ایشان شهرها در گذشته واجد وحدت بصری بودند و با فرمهایی که به تدریج پیچیدگی بیشتری مییافتند، شیرازه زندگی اجتماعی جوامع را بهوجود میآوردند، ولی در شهرسازی معاصر نظم خشک و مقیدی جای تنوع اجتماعی گذشته را گرفته است. شهرها زمانی از خود شخصیت و موجودیتی داشتهاند، لیکنامروزه این شخصیت و موجودیت از میان رفته است و همه آنها به تودههای مشابه یکنواختی بدل گشتهاند. لینچ نیز ضمن بیهویت خواندن شهرهای قرن بیستم، شهرسازی مدرن را حرکتی به سویمتحدالشکل شدن و استانداردیزه شدن میداند و استانداردگرایی در تولید فضاهای شهری را که منجر به یکشکلی و یکسانی فضاهای شهری شده است، عامل این بی هویتی معرفی میکند.
وی با اشاره به اینکه اگر سیاستگذاری شهری معطوف به تدوین راهبردها و برنامههایی نشود، جامعه شهری به سمت ضعف و سردرگمی هویتی سوق داده خواهد شد و سپس درباره این برنامه ها گفت:« اول آنکه شهر به لحاظ کالبدی فاقد نمادها و نشانه های هویتی باشد. به عنوان مثال نشانگانی از الگوی معماری ایرانی اسلامی در شهر وجود نداشته باشد و دوم آنکه شهر فاقد تشخص یا شخصیت شهری باشد. در شخصیت شهری ما شاهد نوعی تداوم تاریخی به ویژه در ارتباط با شهرهای قدیمی هستیم که به شهروندان احساس امنیت می دهد. این حس نسبت به شهر ریشه در تجربه های شخصی از شهر دارد که بر مبنای موقعیتهای سنی، جنسی و طبقاتی میتواند متفاوت باشد. به عنوان مثال با تکیه بر مقوله نسل میتوان گفت که سیاستگذاری شهری باید بتواند بسترهای شکل دادن به ابژه های نسلی متفاوت و حفظ آنها، زمینه هویت بخشی به شهروندان در نسلهای متفاوت را در شهر فراهم سازد.»