دختر جوان فریب یک پسر مسافرکش الکی عاشق را خورده و به تله شیطانی افتاد.
این در حالی است که پسر جوان این اتهام را رد میکند. ماریا از شب سیاهی که به او تعرض شد میگوید:
*با پسر جوان چه ارتباطی داشتی؟
ارتباط خاصی نداشتم، فکر میکردم من را دوست دارد اما اشتباه میکردم.
*چطور با هم آشنا شده بودید؟
به عنوان مسافر سوار ماشینش شدم، شماره تلفن داد و گفت از من خوشش آمده است.
*واقعاً فکر کردی میتوانی با چنین فردی خوشبخت شوی؟
من فکر کردم بیشتر با او آشنا میشوم و اگر به همدیگر میخوردیم ازدواج میکنم، اما او کاری در حق من کرد که دیگر تا آخر عمر به کسی اعتماد نمیکنم.
*چرا از راههای بهتر و مطمئنتری برای ازدواج اقدام نمیکردی؟
راه بهتری نبود. من باید چه میکردم؟ چند خواستگار معرفی شد اما به هم نمیخوردیم و جواب منفی دادم.
*چند ماه بود پسر جوان را میشناختی؟
حدود سه ماه میشد.
*در این مدت از او نشانهای یا رفتاری ندیده بودی که شک کنی؟
با من خیلی محترم برخورد میکرد. من هم فکر کردم آدم درست و حسابیای است.
*از زمان حادثه بگو.
مدتی قبل از ماجرا من اصرار کردم که زودتر تکلیف را مشخص و ازدواج کنیم. او هم گفت عاشق من است و اصرار کرد به خانهشان بروم ولی قبول نکردم. تا اینکه روز حادثه به من گفت مادرش میخواهد من را ببیند. من هم قبول کردم اما وقتی وارد خانه شدم دیدم کسی نیست و…
*پسر میگوید تو خودت به خانه او رفتی. چه حرفی داری؟
بله درست میگوید، من خودم رفتم اما به من نگفت خانه خالی است. او به من گفت مادرش در خانه است و میخواهد من را ببیند.
*خانوادهات از این اتفاق خبر دارند؟
خیر هیچکس نمیداند، فقط به یکی از دوستانم گفتم که او هم به من کمک کرد شکایت کنم.
*حالا قصدت چیست، میخواهی بر شکایت باقی بمانی؟
رضایت نمیدهم. این پسر معلوم نیست با چند دختر دیگر چنین کرده است. او باید تاوان پس بدهد.