رکنا: متلک انداختن به زنی که شوهرش را از دست داده بود باعث درگیری بین دو طایفه شد و در این درگیری که 8 سال طول کشید دست کم 20 نفر جان خود را از دست دادند.
امانالله باقرنژاد هستم من از طایفه محمدی هستم و طایفه ای که با آنها از مدتها قبل درگیری داریم طایفه محمدموسایی است. همگی لر و ساکن روستای پتک جلالی در باغملک هستیم. هر دو طایفه تا چند سال قبل به خوبی خوشی در کنار یکدیگر زندگی میکردیم. آنها نزدیک ۷۰ خانواده و ما حدود ۲۰۰ خانواده بودیم. درگیری از یک بگومگوی ساده شروع شد اما در ادامه کار به جایی کشیده شد که حدود ۲۰ نفر جان شان را از دست دادند.
یکی از طایفه مقابل که سن زیادی هم داشت به یک خانمی از طایفه ما که شوهرش فوت شده بود توهین کرده بود و این درگیری به این شکل از سال ۹۴ شروع شد. پسر این زن روز هشتم خرداد سال ۹۴ رفت مقابل خانه فردی که توهین کرده بود و اعتراض کرد که چرا به مادر من توهین کردی و از آن روز درگیری ها شروع شد. اول پسر جوان با دست به صورت مرد زده بود و در ادامه پسران مرد از او هواداری کرده بودند و با هم درگیر شدند. بزرگان منطقه در این دعوا پادرمیانی کردند و از هر طرف ۵ نفر که در دعوا بودند دستگیر و به کلانتری منتقل شدند و در آنجا اما بزرگان تلاش کردند که طرفین درگیری با یکدیگر صلح کنند اما متاسفانه چند جوان که اصلا خبری از ماجرا نداشتند دخالت کردند و درگیری دوباره شروع شد و همان روز درگیری طوری بالا گرفت که حدود ۵۰۰ نفر با هم درگیر بودند و حدود ۱۰۰ نفر با سنگ و چوب و چماق مجروح شدند. دست و پا، سر، فک و … افرادی دچار شکستگی شد. این درگیری دسته جمعی طوری بود که دو طرف از همه طایفه و فامیل شان کمک خواستند و از اهواز، کهگیلویه و بویراحمد و … آمدند و درگیری بزرگتر شد. در این درگیری حتی تیراندازی هم اتفاق افتاد که برادر من هم بخاطر اصالت گلوله مجروح شد. آن روز فقط آنها تیراندازی میکردند و از طرف ما کسی تیراندازی نکرد. برادرم را به رامهرمز و بعد به اهواز منتقل کردیم.
آن روز در کلانتری روستا نیروی زیادی نبود. شاید کلا ۵، ۶ نیرو آنجا بود که کاری از دست شان ساخته نبود. اما بعد که نیروی بیشتری آمد من جلو رفتم و داد می زدم و آنها پشت سرم آمدند و نزدیک غروب بود که دو طایفه از یکدیگر جدا شدند و هر کسی سر خانه و زندگی اش رفت. بعد هم بزرگان دو طرف و امام جمعه رامهرمز آمدند و میانجیگری کردند تا درگیری تمام شود. برادر من نزدیک ۲۰ روز در بیمارستان بستری و وضعیت وخیمی داشت بود. به ما پیشنهاد کردند که دیه بگیریم. بعد گفتند به شما چک سفید امضا میدهیم. گفتند هر زمانی دیه قطعی آمد دیه تان را بگیرید و رضایت بدهید.
یک هفته بعد بود که آمدند گفتند باید افرادی که در درگیری حضور داشتند خودشان را تسلیم کنند. این در حالی بود که ماجرا تمام شده بود. من رفتم صحبت کردم که اگر این افراد زندانی شوند دوباره درگیری ها شروع میشود که کسی گوش نکرد. در این ماجرا ۳ نفر از ما دستگیر کردند و از طرف مقابل کسی را دستگیر نکردند. این در حالی بود که در درگیری برادر من تیر خورده بود اما از آن طرف هیچ کسی را دستگیر نکردند.
روز ۲۳ شهریور ۹۴ بود که من در باغملک بودم که شنیدم بخاطر دستگیری این ۳ نفر همه ریختند توی خیابان و درگیری شد. بچه های ما رفته بودند سمت خانههای آنها و درگیر شده بودند که در این درگیری ۹ نفر در روستای پتک کشته شدند که یک نفر از ما و ۸ نفر از آنها بود. در این درگیری اغلب افراد مسلح بودند و آنهایی که وسیله ای نداشتند هم با سنگ می زدند. از طرفی همان روز ۱۳ نفر از طایفه ما هم هدف گلوله قرار گرفتند اما مجروح شدند و از ما فقط یک نفر کشته شد ولی متاسفانه همه افرادی که از آنها تیر خورده بودند کشته شدند. اغلب افرادی که در این درگیری حضور داشتند جوان و نادان بودند که این اتفاق افتاد.
رسم بدی که وجود دارد این است که وقتی درگیری اتفاق میافتد همه میروند و دعوا را نگاه میکنند و به همین دلیل تعداد تلفات زیادی میشود. در این درگیریها حدود ۴۰، ۵۰ نفر از ما دستگیر شدند و تعداد زیادی هم از آن طرف دستگیر شدند.
وقتی درگیری اتفاق افتاد من در روستا نبودم اما وقتی برگشتم فهمیدم که پسرم تیر خورده است. او را برداشتم و بردم بیمارستان رامهرمز. آن زمان پسرم در کلاس اول دبیرستان درس میخواند. چند نفر آنجا گفتند چرا آمدهای؟ گفتند طایفه مقابل ۸ نفر کشته شده است و شاید اگر تو را اینجا ببیند تو را به تلافی آنها بکشند. من هم از بیمارستان بیرون آمدم. چند روز این طرف و آن طرف بودم که پیغام دادند باید بیای و خودت را معرفی کنی و اسمت در بین افرادی است که مرتکب قتل شده اند. من هم چون میدانستم مشکلی ندارم رفتم و خودم را معرفی کردم.
بجز من افراد زیادی از طایفه خودمان و طایفه مقابل در زندان بودند. درگیری همه چیز را بهم زده بود. اعضای طایفه ما که حدود ۲۰۰ خانواده بودند خانه های شان را ترک و به طور کامل روستا را تخلیه کردند. فقط طایفه مقابل در روستا بودند. از ما ۱۴ نفر در زندان بودند که ۸ نفرمان متهم به قتل بودیم اما از طایفه مقابل همه را آزاد کردند اما درگیری ها باز هم ادامه پیدا کرد.
در سال ۹۶، ۵ نفر از ما کشته شد. بعد از ادامه درگیریها آنها هم مجبور شدند خانههای شان در روستا را تخلیه کرده و از آنجا بروند. به این ترتیب بود که روستا به طور کامل تخلیه شد و درگیریها باعث شد که هیچ کس در روستا زندگی نکند.
در ادامه درگیری ها هر از گاهی ادامه داشت و چند نفر دیگر هم کشته شدند تا اینکه گفتند باید این درگیریها تمام شود و دیه تعیین کردند و توافقنامه هایی امضا کردیم و ۶ ماه زمان برد تا اینکه ما ۴ میلیارد و ۳۰۰ میلیون تومان ما و یک میلیارد و ۳۰۰ میلیون تومان بعنوان دیه پرداخت کردیم. اما درباره ۲ نفر دیگر گفتند باید حکم قصاص اجرا شود. ما ۶ نفر هم در زندان ماندیم. گفتند باید اجرا کنیم. هرچه بزرگان آمدند. از بزرگان طایفه از شیوخ عرب و … آمدند. آنها راضی نشدند و گفتند باید حکم قصاص را اجرا کنیم. در منطقه بهمئی تا قبل از این کسی حکم قصاص اجرا نکرده بود و گفتیم شما هم اجازه ندهید این حکم اجرا شود اما گوش شان بدهکار نبود و در نهایت حکم قصاص ۲ نفر از ما را سال ۱۴۰۰ اجرا کردند و ما ۴ نفر در زندان ماندیم.
گفتند دیگر اجرایی در کار نیست و طایفه ها با هم توافق کنند و قرار شد برای هر کدام از کشته شدگان یک میلیارد و نیم و در مجموع ۶ میلیارد پرداخت شود. بعد از اینکه صلح و سازش انجام شد من را تا حدود یکسال و نیم در زندان نگه داشتند و قانع نمی شدند که من را آزاد کنند. تا اینکه سرانجام من را بعد از حبس با پابند الکترونیکی آزاد کردند.
بعد از آزادی با پابند گفتند که باید در خانه بمانی و نمی توانی ۵۰۰ متر از خانه دورتر بروی. اما باید طایفه ها آشتی کنند. بعد هم ما را آزاد کردند و طرفین با هم آشتی کردند. امیدوارم که این صلح و سازش و آشتی پایدار بماند و جوان ترهای دو طرف اسیر احساسات نشوند و درگیری پایان بگیرد. ما در اصل حبس خانگی هستیم و نمی توانیم خارج شویم. مدتی قبل برای انجام کاری قصد سفر داشتم که ۴ روز مرخصی گرفتم والا همیشه باید در خانه باشم. در این درگیری زندگی ام از بین رفت و نمی توانم حتی در جایی کار کنم.
چطور حضور تو در خانه و محدوده تعیین شده کنترل میشود؟
آنها به وسیله سیستمی که دارند من را کنترل میکنند و اگر از محدوده تعیین شده خارج شوم تماس میگیرند و هشدار میدهند. از طرفی چون پابند الکترونیکی است باید آن را شارژ کنم و هر روز یک مرتبه صبح و یک مرتبه عصر با شارژر مخصوصی که دارد باید آن را شارژ کنم. یک مرتبه نتوانستم این کار را انجام دهم که تماس گرفتند و گفتند هرچه زودتر پابند را روشن کنم.