دکتر علیخواه که از کتابهای ایشان میتوان به: تا طلاق نگرفتند کتاب ننوشتند، از لذت آنی تا ملال فوری و ترجمه کتاب دگرگونی شهرها: نظریه شهری و حیات شهری از دیوید سی. تورنز اشاره کرد، در این گفتگو، به نکات قابل تامل و مهمی پرداخته است.
به همین بهانه با دکتر فردین علیخواه، استاد دانشگاه و عضو هیات علمی گروه جامعه شناسی دانشگاه گیلان به گفتگو نشستیم تا با نگاهی کارشناسی به بررسی ابعاد این موضوع از منظر جامعهشناسی بپردازیم.
دکتر علیخواه که از کتابهای ایشان میتوان به: تا طلاق نگرفتند کتاب ننوشتند، از لذت آنی تا ملال فوری و ترجمه کتاب دگرگونی شهرها: نظریه شهری و حیات شهری از دیوید سی. تورنز اشاره کرد، در این گفتگو، به نکات قابل تامل و مهمی پرداخته است.
به گزارش گیل خبر، مشروح گفتگو به شرح زیر است:
ببینید. باید به نکته ای توجه داشت و آن، ابراز شادی در فضاهای خصوصی و ابراز شادی در فضاهای عمومی است. مسئله ای که هم اکنون وجود دارد آن است که کم و بیش ابراز شادی در فضاهای خصوصی دارد به رسمیت شناخته می شود ولی در خصوص شادی در فضاهای عمومی نه و در این خصوص موانع و چالش های جدی به چشم می خورد.
البته متأسفانه گاهی در اخبار رسانه ها می بینیم یا می خوانیم که نهادهای رسمی در مهمانی های خصوصی نیز با این توجیه که «مختلط» بوده است مداخله می کنند و نسبت به آنها نگاه جُرمانگارانه دارند. با این وجود، کم و بیش به رسمیت شناخته شدن شادی ها در فضاهای خصوصی روندی است که آهسته آهسته دارد قوت می گیرد.
نکته دوم نوع و شکل ابراز شادی است. گویا حاکمیت درباره این مقوله نیز نسخه سفت و سختی دارد، به این شکل که هر نوع و هر شکلی از ابراز شادی را به رسمیت نمی شناسد یعنی برخی را «بهنجار و قابل پذیرش» و برخی را «نابهنجار» می داند. نکته سوم موضوع سن است. شما در سؤالتان کلمه درستی را آورده اید. منظورم سن است.
به گمان من هم حاکمیت، و با شدت کمتری، هم جامعه، درباره شادی نوجوانان و جوانان نگاه سخت گیرانه، جُرمانگارانه و توأم با گناهاندیشی دارد. من گاهی در کلاس هایم برای بیان این نگاه اعلامیه ای را به دانشجویان نشان می دهم که در یک شهر کوچک پشت شیشه یک رستوران محلی نصب شده است و در آن نوشته شده است«ورود سگ و مجرد ممنوع». در اینجا منظور از مجرد اغلب همان جوانانی هستند که در قالب گروه دوستان به این مکان ها مراجعه می کنند.
من حتی برخی هتل ها و اقامتگاهها را هم دیده ام که به مردان جوان اتاق نمی دهند. در بطن این نگاه، مجرمِ بالقوه دیدن جوانان نهفته است. نکته بعدی جنسیت است و این هم بسیار اهمیت دارد. متأسفانه نگاههای به شدت گناه اندیشانه نسبت به زنان، هم در نهادهای رسمی و با شدت کمتری، هم در جامعه دیده می شود.
در واقع بگذارید خلاصه کنم پرسش آن است که شادی در کجا، به چه شکلی، توسط چه کسی، همراه چه کسی، و با چه نتایجی ابراز شود؟ در همه این موارد، در زمینه شادی، سخت گیری نسبت به زنان به مراتب بیش از مردان است.
ببخشید مقدمه طولانی شد. به سؤال شما برگردم. بحث آن است که شادی در کجا، به چه شکلی، توسط چه کسی، با چه کسی، و با چه نتایجی؟ بر اساس مقدمه ای که عرض کردم در تک تک اجزاء این پرسش بین نهادهای رسمی و کلیت جامعه شکاف و اختلاف ملموسی به چشم می خورد.
بله راه ابراز شادی در ایران و در گیلان وجود دارد ولی نکته آن است که این راه با تقلا توسط جامعه کسب شده است یا نه به شکلی توافقی بین حاکمیت و جامعه ایجاد شده است؟ من فکر می کنم اولی درست تر باشد.
برای مثال رقص و پایکوبی در فضاهای عمومی از جمله آنهاست. نمی دانم شما اجازه دارید کلمه رقص را در خبرگزاری تان بکار ببرید یا نه؟ همین که من این سؤال را از شما می پرسم مشخص است که بین جامعه و نهادهای رسمی در خصوص شادی شکافی جدی وجود دارد.
مفهوم هنجار یکی از مفاهیم بنیادی علوم اجتماعی است. هر چند مانند سایر مفاهیم علوم اجتماعی، در اینجا تنوع تعاریف زیاد است ولی در کل منظور از هنجار به تعبیری؛ الگوهای غالب و پذیرفته شدۀ رفتار در یک گروه اجتماعی است.
معمولا در تعریف هنجار نگاه آماری هم وجود دارد یعنی به قواعد رفتاری اشاره دارد که تعداد بیشتری از اعضای یک گروه اجتماعی از آن پیروی می کنند. در این وضعیت هر کس از آن هنجارهای غالب تخطی کند هنجارشکن تعریف می شود. البته بگویم که بحث پیچیدگی هایی هم دارد.
مثلا توجه کنیم که همه مصلحان اجتماعی در زمانۀ خودشان هنجارشکن بودند یا هنجارشکنی کردند. منظور آنکه تغییرات و تحولات اجتماعی مثبت زیادی ناشی از هنجارشکنی برخی ها در زمانۀ خودشان بوده است. برای مثال زمانی در برخی از کشورهای خاورمیانه والدین از تحصیل دخترانشان ممانعت می کردند و الگوی غالب این چنین بود.
طبیعتا اولین والدین، یا اولین دخترانی که از این هنجار تخطی کردند هنجارشکن تعریف شدند و با انگزنی جامعه مواجه شدند. یا زمانی جوانان بیهیچ مقاومتی باید با هر کسی ازدواج می کردند که والدین آنها را معرفی می کردند. این هنجار بود. روشن است که اولین جوانانی که از این هنجار تخطی کردند هنجارشکن تلقی شدند و شاید هم ابتدا طرد اجتماعی را تجربه کردند.
گاهی هنجارهای اجتماعی ابتدا توسط اقلیتی از جامعه عرضه می شود و بعد از مدتی در جامعه فراگیر می شود. آنها از همان ابتدا هنجار نیستند و به اقلیت تعلق دارند ولی به تدریج وقتی فراگیر می شوند تبدیل به هنجار می شوند. هنجار در کل یعنی امری فراگیر. به جز این، گاهی اوقات دولت ها هم می توانند قانونی را تصویب کنند و آن قانون به تدریج تبدیل به هنجار شود.
برای مثال بستن کمربند ایمنی در هنگام رانندگی از آن جمله است. توجه کنیم که وقتی در بسترهای اجتماعی و فضاهای عمومی هنجارشکنی صورت می گیرد این باعث مکث اجتماعی یا برانگیختن حساسیت اجتماعی می شود. در واقع جامعه به اشکال مختلف به تقبیح و تحقیر فرد هنجارشکن می پردازد.
در این وضعیت جامعه به اشکال مختلف به مراقبت از هنجارهای خودش برمی خیزد. حال با این مقدمه مفهومی، می توان به قضاوت درباره همان رفتار آقای صادق بوقی پرداخت. آیا ایشان باعث برانگیختن حساسیت عمومی شد؟ آیا جامعه در مقام دفاع از هنجارهای خودش به دفاع پرداخت و ایشان را سرزنش کرد؟ شما این نمونه را با موضوع فساد مالی در چای دبش مقایسه کنید. واقعا جامعه نسبت به کدام یک حساسیت و واکنش نشان داد؟
من در این خصوص به حاکمیت کارت قرمز می دهم. البته من نگاه جامعه شناختی به موضوع دارم. فکر می کنم که حاکمیت بهتر است در مواجهه با به قول «کارل مالون»، «دیگریِ ناهمنوا» در جامعه تجدید نظر کند.
در مصاحبه ها و نوشته های دیگرم همواره این را گفته ام. زندگی روزمره حیات خودش را دارد. زندگی روزمره منطق و سازوکار خودش را دارد. مداخله دولت ها در حیات زندگی روزمره و تلاش آشکار برای جهت دادن به آن؛ پیامدهای اجتماعی منفی دربردارد که شکل گیری رگه های مقاومت در بخش هایی از جامعه از آن جمله است. این باعث می شود زندگی روزمره سیاسی و سیاسی تر شود.
در خصوص موضوع صادق بوقی هم شاهد چنین آثاری هستیم. حاکمیت و جامعه باید تلاش کنند تا درک مشترکی از آنچه در زندگی روزمره می گذرد داشته باشند.
عمیق تر شدن شکاف اجتماعی به نفع هیچ کدام از طرفین نیست. ما نیازمند جامعه ای هستیم که در آن تنوعات و تفاوت های اجتماعی درک و به رسمیت شناخته شود. نیازمند جامعه ای هستیم که دگرپذیری؛ یعنی پذیرش دیگریِ متفاوت درک شود. نیازمند نگاهی هستیم که در آن نسبت به برخی رفتارهای اجتماعی در فضاهای عمومی شهری انگزدایی شود. استراتژی ندیدن و نشنیدن تغییرات و تحولات اجتماعی چارهساز نیست.
بله. این اتفاقی است که حداقل رصد شبکه های اجتماعی و توجه به گفتگوهای عمومی اقشار مختلف مردم آن را تأیید می کند. آوازخوانی صادق بوقی را می شد موضوعی در حیات زندگی روزمره یا عنصری فولکلوریک در بازار ماهی فروشان شهر رشت دید و حتی رفت و از آن گزارش تهیه کرد، ولی متأسفانه تلاقی سیاست و امر روزمره در ایران باعث شد تا موضوع از قالب و محتوای خودش خارج شود و رنگ و بوی مقاومتی به خودش بگیرد.
خود ایشان نه چنین انگیزه و هدفی داشت و نه اساسا تصور می کرد که رفتاری روزمره و معمولی که دیدن آن در بازار اصلی شهر رشت دور از انتظار نیست چنین توجهات عمومی را جلب کند و در جای جای کشور فراگیر شود.
در پاسخ به سؤالات قبل به شکلی نگاه خودم را مطرح کردم. از این لحاظ فکر می کنم که چنین افرادی شایسته تقدیر هستند که به شهر رشت هویت می بخشند و حداقل باعث برندسازی شهری می شوند.
از این لحاظ شایسته تقدیر هستند که در این وضع کشور که مشقت های اقتصادی بسیار جدی است و مردم حال خوبی ندارند باعث می شوند عابران پیاده حتی برای مدتی کوتاه مکث کنند و با شادمانی به خانه بروند.
به این دلیل شایسته تقدیرند که باعث می شود فضاهای عمومی تبدیل به فضاهایی گرم شوند. به این دلیل شایسته تقدیر هستند که برای شهر خاطره جمعی می سازند و به شهر سرزندگی می بخشند.
جالب آنکه قبل از مداخله سیاست رسمی در موضوع صادق بوقی، در برخی از کامنت های شبکه های اجتماعی ایشان را نقد می کردند که چرا در این وضعیت کشور و پس از التهابات سال گذشته، او سعی می کند شادمانی ایجاد کند، آیا ایشان نمی داند که در کشور چه خبر است؟ مداخله سیاست رسمی تفاسیر را در کل تغییر داد.
به هر حال خلاصه کنم. بگذارید زندگی روزمره به ویژه در شهرهایی که مردمان آن فرهنگی شادیمحور دارند حیات خودش را داشته باشد. تجربه جوامع نشان داده است که مداخله سیاست رسمی در زندگی روزمره تبعات ناگواری دربردارد.